مزایده
چشم میگذارم روی خواستن ونخواستن ها
ودست میگذارم دردست مردی...که درتنهاییم حل میشود
مث یک عطر،بارسختی ام را/ توای مردکولی...حمالی کن
وآنگاه جاربزن درکوچه وخیابان ها...ازشرار اشک دختری
که هق هق گریه اش را فقط/شب زمستان تلخ خوب میداند
وآنگاه جار بزن درکوچه وخیابانها/اشک میفروشم...اشک!
وتوای مردکولی!
آنگاه که جارمیزدی قیمت دادی چند؟!/ شراراشک مرا...!
مثل یک عطرتلخ....آری توای مردکولی!
وندانستی اشکها که خریدار ندارند
چشم میگذارم روی بودن ونبودن ها....وکوله ام را از دوشت برمیدارم
ومیروم به سویی که حتی فریادتو به آن نرسد
آه که مزایده اشکها خریدارندارد....!!