آمین:
عجیب نفسم گرفته است جایی میان سینه ام
مث مذاب است،نفست را میگویم
دهلیزوجود مرا به خاکستر کشاند،داغ،وحشی،به شیرینی گناه!
شایدگناهکارم.تقاص بدی پس میدهم....انتظار را نمی گویم
دردم بی خبریست از تو که این روزها رنگ میدهی،زنگ میبازی
ودر سراسر این طغیان چشمهایت داستانی
فراسوی پرنده ی آمین من می سراید
- ۹۶/۱۲/۱۸