دریاب!
وتوای واهمه ی من به جست وجوی چشمانم
که ازحصیرعریان نجابت
روی تن پوش سفیدت برای شکار لحظه ای می لرزد
دریاب فردی را که مبتلاست...
به صدای قدمهایت که باکفش جادویت
روی لحضه هایش خط میزنی
وناگهانی نیست اگرسررشته ی این احساس
درجایی میان ندانم هایم گم شود
تشویش را می توان زیرباران برد،گاهی باسیگار آتش زد
اما تمنای تورا ای واهمه....چه کسی می توان شست
آنچه که باران هم آتش نزد...
فرومایه ی ننگی نیست اگرصباحی
درتامل چشمانت گذران خود را دیدم
این روزها سرمیکشم....قهوه ی چشمانت را
وقتی چشم میبندم وتامعبدچشمانت به سنگلاخ کشیده میشوم
ومرزنابودی ام درمستی ات حل میشود
وقتی پیکران مرابه آتش میکشی....حجله ی حرام من برمن حلال میشود
- ۹۶/۱۲/۱۹